حاشیه های خواندنی یادواره شهدای روستای روشن آباد
حاشیه های خواندنی یادواره شهدای روستای روشن آباد
شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۲۳:۳۱
این
یادواره با مشارکت همگانی اهالی روستا برپا شده بود. آنجا که نه کسی دنبال
ترفیع رتبه و درجه است، نه اضافه حقوق، نه تظاهر و خودنمایی، نه گزارش
کار. هدف فقط و فقط خداست و اهدافی این چنین ناب و خالص باید هم به چنین
نتیجه ای منجر شود.
وبلاگ راحیل نوشت:ستارگان هدایت، باشکوه ترین یادواره ای که در عمرم شاهد بودم. *
از ابتدای جاده فرعی روشن آباد تابلوهایی به برکت یادواره شهدا سبز شده که
همه مزین شده اند به عکسها و جملات امام روح الله و مقام معظم رهبری،
شهدای هسته ای و غیر هسته ای، سردار و غیرسردار، سبزواری و غیر سبزواری،
روشن آبادی و غیر روشن آبادی.
* در ابتدای روستا محوطه وسیعی آماده شده به منظور پارکینگ وسایل نقلیه.
* گروه استقبال و پذیرایی به محض ورود به روستا در دو ایستگاه صلواتی مشغول استقبال و پذیرایی از میهمانان هستند.
*
از محاصره گرم این گروه که خارج می شوی، برمی خوری به ستاد تغذیه فرهنگی
که در ورودی نمایشگاه آماده ارائه بسته فرهنگی به بزرگترها و بسته بازی به
کوچکترها می باشند و هدایتت می کنند به داخل نمایشگاه.
* وارد راهرو
هایی می شوی که مزین شده اند به عکسهای رزمندگان روشن آبادی. چه آنها که
رفته اند و چه آنها که مانده اند. از کنار قرآن که می گذری، وارد دالان
دیگری می شوی و می رسی به یک ماکت عملیاتی بزرگ.
* حضور مادر شهید
بر سر تابوت فرزند شهیدش و مناجات یک رزمنده در دل یک سنگر دو صحنه دیگر از
دفاع مقدس است که در نمایشگاه فروغ هدایت بازسازی شده است.

*
وارد هر غرفه که می شوی نوای متناسب با همان غرفه به گوش می رسد. درست می
شنوی این صدای سید مرتضی آوینی است که بر فضای معطر بوستان شهدا طنین انداز
شده است. عکسهای شهدا در قاب چشمانت ضبط می شود. همان پنج شهیدی که این
یادواره برای احیای نام و مرامشان برگزار شده است.
* مسجد کوفه و نوای مناجات جانسوز
در محوطه وسیعی که نزدیک ۲۰۰۰ صندلی را در
خود جای داده است، چشم می دوانی که یک نفر نایلونی تعارفت می کند برای
کفشهایت. آخر این فرش خانه های مردم روستاست که زیر پایت پهن شده.
امیرالمؤمنین، بی اختیار اشک از دیدگانت جاری می کند.
* غرفه
امام حسن(ع) اما ساکت است. یکی پرسید چرا اینجا آهنگ ندارد؟ گفتم چون
مظلومیت امام حسن(ع) امتداد دارد هنوز. (البته شرایط نمایشگاه و فشردگی
غرفه ها در این قسمت عامل اصلی آن بود)
* غم مخور ای کودک دردی کشم من خودم تیر از گلویت می کشم
جمله ای بود که پشت خیمه ها، آنجا که امام حسین (ع) در حال دفن علی اصغر است، نوشته شده بود.
* خرابه شام، دلت را خراب می کند و گریه ها و نجواهای رقیه در گوشت می پیچد.
بابا نبودی ببینی پر معجرم سوخت بابا نبودی ببینی که موی سرم سوخت
*
غربت بقیع به خرابی دلت دامن می زند و صدای محزون سید علی (از اهالی
روستا) که مشغول مصیبت خوانی در این قسمت نمایشگاه است، حسابی دلت را
غافلگیر می کند.
* به خانه حضرت زهرا(س) و بیت الاحزان که می رسی بغضت سر باز می کند و تو را با چشمانی اشکبار راهی دالانی دیگر می کند.

* باید از نمایشگاه کتاب عبور کنی تا به محل برگزاری یادواره برسی. غربت اینجا هم قابل رؤیت است!
*
در محوطه وسیعی که نزدیک ۲۰۰۰ صندلی را در خود جای داده است، چشم می دوانی
که یک نفر نایلونی تعارفت می کند برای کفشهایت. آخر این فرش خانه های مردم
روستاست که زیر پایت پهن شده.

*
"فاخلیع نعلیک" را که اجرا می کنی، باید دنبال جای مناسبی باشی برای
نشستن. حالا می توانی اطرافت را ورانداز کنی. اینجا که نشسته ای وسط
روستاست که حالا صورت سالن اجتماعات به خود گرفته. روبرویت یک سن موقت قرار
دارد که با عکسهای شهدا و چفیه و ریسه و پروانه و... تزئین شده. دو پرده
بزرگ در دو جای مختلف نصب شده که گویا قرار است چیزی روی آن پخش شود. دم و
دستگاه صوت و فیلمبرداری هم براه است. اطرافت همه جملات و عکسهای مرتبط با
شهداست که روی داربست ها نصب شده.
* در انتهای صندلی هایی که با
نظم و دقت خاصی چیده شده اند، غرفه ای است متفاوت. پر از بچه هایی که روی
نیمکتها در حال کشیدن نقاشی هستند. قرار است بچه ها درباره شهید نقاشی
بکشند. این را از روی کاغذ نوشته دیوار غرفه می توان فهمید. بعضی از بچه ها
کارشان تمام شده و نقاشی هایشان روی گونی نصب شده. بعضی ها هم صف کشیده
اند تا روی صورتشان پرچم ایران نقش ببندد. روی زمین نوشته شده: " بچه ها
سلام، به سنگر خودتان خوش آمدید."
* پسر بچه ای که موهایش
آنچه در لابلای صحبتهای سخنران نظرم را جلب
کرد انتقادش به رفتارهای برخی از مسئولین بود که آن را معارض خط شهدا عنوان
می کرد. آنجا که از سفره های تجملاتی و رنگین و آراسته به چند نوع غذای
نمایندگان مجلس گفته بود . از سفرهای خارجی و خانه های آنچنانی و ماشین های
میلیونی آقازاده ها و ....
را به مدل فشن آب و جارو کرده اولین نفری است که از مسئول غرفه می خواهد
که صورتش را نقاشی بکشد. مسئول غرفه از او می پرسد: "چرا موهاتو این جوری
کردی؟" و جواب می شنود که: "چون قشنگه" خلاصه سر مدل موهایش کمی او را سر
می دواند بعد صورتش را نقاشی می کشد. بعد از مدتی همان پسر بچه برگشت در
حالیکه سرو صورتش خیس بود. گفت: می شه دوباره صورتم رو نقاشی کنید؟ گفتیم:
چرا پاک کردی؟ گفت: آخه موهام رو شستم و شونه کردم نقاشی صورتم پاک شد.
دوباره پرچم سه رنگ روی صورتش نقش بست اما این بار از موهای فشنش خبری
نبود.
* صدای اذان مغرب بلند می شود و همه فراخوانده می شوند به
مسجد برای اقامه نماز. مسجدی که از چند روز قبل توسط زنان و دختران روستا
غبارروبی شده و حالا آماده جای دادن نمازگزارانی است که برای شرکت در
یادواره آمده اند. حیاط مسجد هم فرش شده است تا بلکه بتواند جوابگوی جمعیت
باشد.
* حالا نمازت را خوانده ای و دوباره خودت را میان خیل صندلی
هایی می بینی که گمان نمی کنی از عهده جای دادن به شرکت کنندگان برنیایند.
اما این اتفاق می افتد و عده ای از افراد که اکثراً مردان هستند در حاشیه
داربستها ناظر مراسمند. گروه انتظامات همه با لباس واحد و کارت مخصوصی که
روی سینه شان نصب شده، مشغول راهنمایی افراد و نظم دادن به مراسم هستند.
نظم جلسه که از اول تا انتهای مراسم حاکم است نه فقط مرهون تلاش گروه
انتظامات بلکه حاصل انظباطمندی افراد شرکت کننده نیز هست که در تمام طول
برنامه تردد و رفت و آمد و گفتگو را تعطیل کرده بودند. حتی مادرانی که از
عهده ساکت کردن فرزندانشان برنمی آمدند به انتهای مجلس می رفتند تا مزاحم
دیگران نباشند.
* بعد از یک سال انتظار بالأخره مراسم شروع می شود.
با آیات الهی و سرود جمهوری. گزارش یک سال فعالیت ستاد برگزاری یادواره
توسط دبیر یادواره آقای ابراهیمی داده می شود.
* حالا نوبت سخنرانی
آقای خسروی، یادگار زمان جنگ است. آنچه در لابلای صحبتهای سخنران نظرم را
جلب کرد انتقادش به رفتارهای برخی از مسئولین بود که آن را معارض خط شهدا
عنوان می کرد. رفتارهایی که عده ای اشتباه بودنش را باور و اعتقاد ندارند و
عده ای نیز جرأت مطرح کردنش را ندارند. حتی یکی دو سایتی که اخبار یادواره
را منعکس کرده بودن اشاره ای به این بخش از سخنان آقای خسروی نکرده بودند.
آنجا که از سفره های تجملاتی و رنگین و آراسته به چند نوع غذای نمایندگان
مجلس گفته بود . از سفرهای خارجی و خانه های آنچنانی و ماشین های میلیونی
آقازاده ها و ....

*
پخش کلیپ، گروه سرود خواهران بسیج همراه با اجرای نماهنگ، دلنوشته فرزند
شهید اتحادی و قرائت متن زیبایی درباره پنج شهید توسط مجری، روایتگری
تصویری حجه الاسلام و المسلمین میرغفاری و اعطای هدایایی به خانواده شهدا
سایر برنامه های یادواره بود. مراسم با مداحی کوتاهی پایان یافت.
* پایان مراسم بسیار زیبا و دلچسب بود. آنجا که از پشت
آنجا که نه کسی دنبال ترفیع رتبه و درجه
است، نه اضافه حقوق، نه تظاهر و خودنمایی، نه گزارش کار. هدف فقط و فقط
خداست و اهدافی این چنین ناب و خالص باید هم به چنین نتیجه ای منجر شود.
تریبون اعلام شد: قرار شده است نام هیچ کس را نبریم، اما از تک تک کسانی
که برای برگزاری یادواره زحمت کشیدند تشکر می کنیم. به این ترتیب نه نام
فلان حاج آقا آمد، نه فلان مسئول، نه فلان سردار، نه فلان رئیس. البته
نباید هم می آمد چرا که این یادواره با مشارکت همگانی اهالی روستا برپا شده
بود. آنجا که نه کسی دنبال ترفیع رتبه و درجه است، نه اضافه حقوق، نه
تظاهر و خودنمایی، نه گزارش کار. هدف فقط و فقط خداست و اهدافی این چنین
ناب و خالص باید هم به چنین نتیجه ای منجر شود.
* نمایشگاه ولی پابرجا می ماند تا پذیرای اهالی روستاهای اطراف و بازدیدکنندگان آتی باشد.
*
از پشت تریبون همه به شام فراخوانده می شوند. مانده بودم این همه جمعیت
اگر قرار باشد شام بخورند لابد تا ساعت ۳ نیمه شب اینجا علافیم. در کمتر از
چند لحظه تمام صندلی ها جمع و سفره ها پهن شد.
پدرم می گفت نیم ساعت به
پایان مراسم آشپز به ما قول داد که تا انتهای مراسم غذاها در ظرفهای مخصوص
بسته بندی شود. ما ولی باور نمی کردیم. ده دقیقه بیشتر طول نکشید که دیدم
نزدیک ۳۰۰- ۴۰۰ بسته غذا آماده شده است. به مدد گروه تدارکات تمام غذاها به
موقع بسته بندی شد. از قبل اعلام کرده بودند که مردم روستا همه بسیج شوند
برای پذیرایی و توزیع شام و چنانچه شام کم آمد، همین گروه شام نخورند تا
اول میهمانان پذیرایی شوند. پذیرایی تقریباً یک ساعت طول کشید شاید هم
کمتر. همه شام خوردند الا گروه تدارکات که خود مسئول تقسیم شام بودند.
*
مثل اینکه بعد از رفتن مهمانها اهالی روستا مرد و زن تا نیمه شب اوضاع
مسجد و محل برگزاری یادواره را مجدداً سرو سامان داده، بعد به خانه هایشان
می روند. عجیب است کلی برای یادواره زحمت بکشی و دوندگی کنی بدون هیچ
چشمداشتی، کلی خستگی را به جان بخری، در نهایت هم از شام بی بهره بمانی و
کوچکترین اعتراضی هم نکنی. بزرگ منشی و اخلاص را به عینه در مردم روستا
دیدم و به حالشان غبطه خوردم. (البته نهار روز بعد ستاد برگزاری یادواره از
خجالت اهالی روشن آباد درآمدند)
* خستگی زیاد باعث نمی شود که
مردم صبح روز بعد صحنه را خالی بگذارند. همه دوباره وارد معرکه می شوند و
تا ظهر مشغول جمع کردن دکور و سن و داربستها و عکسها و بنرها و ... می
شوند. نکته جالب توجه دیگر اینکه مقیدند که وسایلی که از جاهای مختلف امانت
گرفته اند به موقع و سالم به صاحبانشان برگردانده شود.
* موقعی که متوجه شدم
عجیب است کلی برای یادواره زحمت بکشی و
دوندگی کنی بدون هیچ چشمداشتی، کلی خستگی را به جان بخری، در نهایت هم از
شام بی بهره بمانی و کوچکترین اعتراضی هم نکنی. بزرگ منشی و اخلاص را به
عینه در مردم روستا دیدم و به حالشان غبطه خوردم
اعضای ستاد دو روز پس از اتمام برنامه که هنوز خستگی کار از تنشان خارج
نشده، در حالیکه به قول معروف خرشان از پل گذشته، به فکر گرفتن فاکتور و
تسویه حساب با طرفهای معامله شان هستند، از اعماق قلبم برایشان دعا کردم.
مگر سیره شهدا غیر از این است؟!
* به هر چیز که نیاز پیدا می شد،
لازم بود از میکرفون مسجد اعلام نیاز شود که در کمتر از چند لحظه بواسطه
اهالی روستا فراهم شود. از گل و گلدان برای دکور و نمایشگاه گرفته تا وسایل
مورد نیاز برای غرفه های نمایشگاه و فرش و قالی برای پهن کردن زیر صندلی
ها و روفرشی و پتو برای پوشاندن داربست ها و زعفران برای تهیه شربت و ....
همه به مدد مردم به آسانی فراهم می شد.
* دست اندر کاران برنامه فکر
همه چیز را کرده بودند. جزئی ترین چیزها را نیز از قلم نینداخته بودند.
پارکینگ، تبلیغات، تدارکات، کارتها و کاورهای گروههای مختلف انتظامات،
فرهنگی و تدارکات و استقبال و...،
از قبل وظایف بین افراد تقسیم شده
بود. به محض اعلام از پشت میکروفون افراد وارد عمل می شدند. به همان نظمی
که در کنکور سراسری اعلام می شود اجرای بند فلان. نکته جالب توجه دیگر
اینکه هیچ کس تا لحظه آخر پست خود را ترک نکرد. حتی اگر به قیمت استفاده
نکردن از برنامه ها تمام می شد. خلاصه اینکه تنگه احد را رها نکردند هیچ
کدام. عده ای مسئول اسپند دود کردن بودند. چند نفر مسئول جارو کردن فرشها و
چیدن صندلی ها. چند نفر در صدد آماده کردن شربت بودند، چند نفر نایلون می
دادند دست مردم برای کفشهایشان. چند نفر مسئل غرفه های نمایشگاه بودند. چند
نفر پشت صحنه بوند که اصلاً دیده نمی شدند از جمله آشپز و گروهش. یکی
مسئول آوردن دوغ و یخ از شهر بود. یکی صندلی ها را می آورد، یکی با سخنران و
مجری و گروه سرود و... هماهنگی می کرد. عده ای محوطه اجرای برنامه را با
بیل و جارو و.. هم سطح می کردند. عده ای داربست می زدند. یکی مسئول
انتظامات بود. یکی مسئول تبلیغات. چند نفر گونی ها را برای ساختن سنگر پر
از خاک می کردند. بچه ها هم عاشقانه کمک می کردند. سوزن می دادند دست
مجریان دکور. آجر و گلدان و پارچه و کارتون و وسایل مورد نیاز را می
آوردند.
* البته برنامه اشکالات ناچیزی هم داشت ولی خالصانه بودن
آن نقایصش را به شدت کم رنگ کرد. هیچ یک از شرکت کنندگان در یادواره را
ندیدم مگر اینکه زبان به تعریف از آن می گشودند و برای بانیانش دعا می
کردند.
*هشدار: به یاد بیاوریم گفته شهید نوجوان مهرداد عزیزاللهی
را که می گفت: ما هیچ کاره بودیم. هر کار که شده است خدا انجام داده. ما
هیچ کاری نکرده ایم. دست اندرکاران یادواره مراقب عجب و غرور باشند که در
کمینند برای شکار اخلاص و توکل.